و جلال از اين دست آدم ها بود..


 

نويسنده:اکبر رضی زاده




 
«...و حالا ديگر بحث از اين ها گذشته. از اين که ما سنگ ها را با خودمان واکنده ايم و تن به قضا داده ايم و سرمان را به کارمان گرم کرده ايم، که به جاي اولادنا، ...، اوراقنا اکبادنا. و از اين اباطيل. حالا بحث در اين است که يک زن و شوهر، با همه ي روابط و رفت و آمدها و مسؤوليت ها و قابليت هاي خودشان، چه طور مي توانند بي تخم و ترکه بمانند؟...»
اگر نگوييم که پاراگراف بالا آغاز فصل دوم داستان «سنگي بر گوري» جلال است، فکر نمي کنيد که: نه!... اين خود جلال است که کنار دست ما نشسته و دارد از چگونگي بچه دار نشدنش براي ما سخن مي گويد؟!
بگذريم. ديگر مجالي براي پرداختن به اين گونه بحث ها نيست. اما هيجده شهريور سالروز درگذشت شادروان آل احمد است. پس ابتدا نگاه گذرايي به زندگي نامه ي او داشته باشيم.

زندگي نامه:
 

زنده ياد «جلال آل احمد» نويسنده ي روشنفکر و متعهد معاصر در آذرماه سال 1302 خورشيدي در محله ي پاچنار تهران به دنيا آمد.
بعد از دوران کودکي و نوجواني و درس و مدرسه، در يکي از مدارس تهران به کار تدريس مشغول شد. و در زندگي سراسر مبارزه ي خود، در جريانات سياسي، مدتي به زندان افتاد و تا زمان مرگش - شهريور 1348 - حدود سي کتاب در زمينه هاي موضوعي مختلف منتشر کرد. از جمله در زمينه ي داستان: (مدير مدرسه، سرگذشت کندوها، ديد و بازديد، سه تار، زن زيادي، نون والقلم، نفرين زمين، يک چاه و دو چاله، سنگي بر گوري و...) در زمينه ترجمه: (قمارباز [داستايوفسکي]، بيگانه [آلبرکامو]، دست هاي آلوده [ژان پل سارتر]، مائده هاي زميني[ آندره ژيد]، کرگدن [اوژن يونسکو] و...
در زمينه ي سفرنامه: (هفت مقاله، خسي در ميقات و...) مجموعه مقاله: (اورازان، تات نشين هاي بلوک زهرا، غرب زدگي، ارزيابي شتابزده و...)
و چندين کتاب ديگر... جلال سال ها در کنار همسر با وفايش «دکتر سيمين دانشور» به سر برد و سرانجام در سن چهل و شش سالگي، در اسالم گيلان دار فاني را وداع گفت.

نقش جلال در داستان امروز:
 

جلال آل احمد در دنياي داستان نويسي معاصر کشورمان، بيش از هر چيز بخاطر ابداع سبکي نو در نثر و پرداخت داستاني مطرح مي باشد. آل احمد با به هم زدن قيود دست و پاگيري که در دهه ي 20 و 30 براي داستان نويسان وجود داشت، ثابت کرد که نوشتن يک امر کلاسيک نيست که تنها از طريق کلاسيک بشود نسبت به آن اقدام کرد.
وي در وهله اول موجزترين نثر را تا آن روز در داستان بکار برد. از بکار بردن کلمات و واژه هاي پر طمطراق و غير داستاني خودداري کرد. توصيفهاي زائد را در آثارش راه نداد و در يک کلام: زبان مردمش را شناخت و با استناد به آن شناخت، به گونه اي قصه گفت که مردمش مي فهمند.

تأسف و تألم:
 

استاد شمس آل احمد برادر جلال که برخي از نظراتش در اين مطلب آمده، در آخرين روزهاي آذرماه سال 1389 به ديار باقي راه يافت و جامعه ي اهل قلم را به سوگ نشاند.
از شمس آثار زيادي در زمينه هاي داستان و داستان نويسي به جاي مانده که گوياي تأثير وي نسبت به مرگ زود هنگام برادر است. روانش شاد باد.

رسالت جلال:
 

تلاش بعدي و قابل تحسين مرحوم آل احمد اين بود که قلمش را در خدمت رسالتش که به عهده داشت بکار انداخت. به مفهوم ديگر: نه به قصد سرگرم کردن خواننده که با هدف آموزش او داستان نوشت.
قهرمانان داستانهاي آل احمد همه از مردم کوچه و بازار بودند و مشکلات آنها نيز همان مشکلاتي بود که ساير مردم حس مي کردند.
جلال نويسنده اي است متعهد زيرا بدون وابستگي به هيچ
گروهي مي نوشت. او هميشه مي خواست در جامعه بيداري ايجاد کند. گاهي اين کار را با دقت و شور در خواننده ايجاد مي کرد، گاهي هم با سُقلمه و تيپا!...
جلال از نثري قوي و منحصر به فرد برخوردار بود. نثري که از آن با عنوان نثر تلگرافي يا چکشي و خشن، نام برده مي شود. برخلاف گلستان و اعتمادزاده که نثرشان کاملاً نوشتاري و ادبي است. جلال نثر گفتاري دارد. خواننده حس مي کند در حضور نويسنده است و او دارد داستان را براي خواننده روايت مي کند.

زبان و سبک جلال:
 

• جلال از اصطلاحات عاميانه، ضرب المثل ها، تکيه کلام ها و... خيلي سود برده است. از اين نظر زبان گفتاري اش را «زبان کوچه» نيز گفته اند.
• بقول «بوفن» سبک، خود نويسنده است. و به اعتقاد منِ کمترين (رضي زاده) هر کس با سبک ديگري بنويسد، در واقع خودش را پنهان کرده است.
سبک جلال، خودِ جلال بود، و زبان قصه هايش، زبان توده ي مردم.
• آل احمد هميشه داستانهايش حرفهاي دلش است، و تز خودش را پياده مي کند. مسائلي مثل: نفرت از ماشين و غرب زدگي، بازگشت به تعلقات قديمي و سنتي، تمايلات مذهبي، توجه به آداب و رسوم مردم و..
انتقاد از اوضاع اداري کشور و انتقاد از بي عدالتي ها و ستمگري هاي مقامات فاسد.
• خسي در ميقات و نه کسي در ميعاد!
جمله اي از جلال: « من نوکر اين اجتماعم و قلم مي زنم و تا بتوانم مي گويم و مي نويسم و بالاي سياهي آقا معلمي که رنگي نيست!»

ايدئولوژي جلال:
 

جلال آل احمد ابتدا مسلمان توارثي بود. آنگاه در درون خود انقلاب و عصيان کرد و به حزب کمونيست (توده) پيوست. اما خيلي زود دريافت که در اين حزب حقيقتي وجود ندارد و با کناره گيري از حزب توده به حقيقت جوئي خود ادامه داد. و به سوسياليسم رسيد. ديري نپائيد که به ابطال سوسياليسم هم وقوف کامل يافت و باز بخود شوريد و در تعقيب حقيقت جوئي به ناسيوناليزم (مليّون) پيوست.
ولي مشي ناسيوناليسم هم کام تشنه ي او را سيراب نکرد و در سالهاي آخر عمر در جستجوي حقيقت به اسلام راستين (تشيّع سرخ علوي) دست يافت. ولي اينبار ديگر مسلمان موروثي نبود. مسلماني بود که طي يک پرسه تکاملي و طي منازل مختلف، مقصد اصلي خويش را دريافته بود. و شاهد اقبال را در آغوش کشيد. آري بگفته امام خميني(ره): «حتي خدا و ائمه را هم بايد به دليل و برهان پذيرفت و حقانيت آنها را قبول کرد.» و جلال از اين دست آدمها بود....